اشک چشم دلشکسته خانه ویران میکند
چون سرشگ اش جمع شود ایجاد طوفان میکند
تا بجنبی حال وی را در نهان آرام کنی
بی گمان این مرهم ات بیحال و درمان میکند
نالهی شبگیر من تا صبحدم مونس شده
غصهها خود را چنین در سینه مهمان میکند
تو ز من دل بردهای پیک اجل در فکر جان
طاقت دل طاق شد یکباره عصیان میکند
دیگر از آئین و کیش بیزارمای زیبا صنم
تا دلی بت میپرستد ترک ایمان میکند
چشم دوزم بر در و دانم که آیی در برم
تا ببینیم روی هم آمال و جبران میکند
با
“
کیان
”
باش
و مکن شکوه ز جور این زمان
در ره دلدار خویش این جان و قربان میکند
کیان تبریزی
28 فروردین 99